- نم کرده
- رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
معنی نم کرده - جستجوی لغت در جدول جو
- نم کرده ((نَ کَ دِ))
- رطوبت کشیده، اندکی آب زده، رفیقه، معشوقه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گریخته، رم زده، رم دیده
از دست داده، نابود کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
از دست داده، مفقود
رطوبت رسانیدنکمی آب زدن: (نم کردن تنباکو -2. {تملق گفتنمجیزگفتن، زیر سرگذاشتن رفیقه برای تمتع از وی
گداخته مذاب: قلعی آب کرده، محلول: قند آب کرده
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
کمان چله شده
چشم زخم رسیده، افسون شده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
ورم کرده آماسیده پفیده
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
صنم خانه، بتکده، بتخانه
پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
کسی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زخم رسیده
رشد کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن، گوالیدن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
کاستن مقابل افزودن زیاد کردن، (کشتی) تنزل کردن مقابل زیاد کردن: (کرده کم از نگهت هر صنم گلبو یی زده زانو بزمین پیش تو هر آهو یی)، (گل کشتی)
مفقود کردن از دست دادن: بدان گونه شد شیر در کارزار چه شیری که گم کرده باشد شکار، نابود کردن از بین بردن: چون باز آمد هابیل را نیافت بدانست که قابیل او را گم کرد برو لعنت کرد، ترک کردن رها کردن: همان و همین ایزدت بهره داد همی گم کنی تو به بیداد داد، گمراه کردن: گرم ره نمایی رسیدم بخیر و گرگم کنی باز مانم ز سیر. (بوستان سعدی) یا دست و پای خود را گم کردن، بر اثر وقوع حادثه ای یا امری مهم عقل و تمیز خود را از دست دادن، یا گم کردن کسی را از جهان. میرانیدن او را کشتن، یا گم کردن خود را. حواس خود را از دست دادن دست پاچه شدن، پس از فقر بمال و جاهی رسیدن و فقر سابق را فراموش کردن و تکبر ورزیدن، یا گم کردن راه را. از راه به بیراهه افتادن
تقصیر کرده
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
نخ کردن سوزن. نخ راازسوراخ سوزن گذراندن
دیده شده نگریده، فرمند بر کشیده خدایی، خوشبخت کامکار نگاه کرده شده، مورد توجه و عنایت یکی از اولیای دین واقع شده: همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت - چه روز و چه شب بسم اللهی زیر لب میگفت... توضیح حدیث} هذه الامه مرحومه منظور الیها بین - الامم. {باحتمال بسیار قوی منشا تعبیر} نظر کرده {بوده است. این تعبیر که در فارسی بسیار مستعمل است بمعنی} طرف توجه خداوند {یا} طرف توجه یکی از انبیا یاایمه یا اولیا {مثلا گویند: فلان خانه یا فلان مسجد نظر کرده است هرکس یک آجرش را خراب کند بسال نمیکشد که می میرد. و اشباه ذلک. باری گمان میکنم منشا آن نظایر حدیث فوق باشد، هرکس و هر چیز خوشبخت و غنی: این نیز یکی از عطایای بیشمار آسمانی بکشور نظر کرده آمریکاست
روییدن رستن وخشیدن بالودن بالیدن گوالیدن
چیزی یامحلی که رطوبت بدان رسیده نمناک
تازه کردن جدید ساختن