رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
از دست داده. مفقود: همی گشت بر گرد آن مرغزار که یابد نشانی ز گم کرده یار. فردوسی. بوی پیراهن گم کردۀ خود میشنوم گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم. سعدی (بدایع). دل گم کرده در این شهر نه من میجویم هیچکس نیست که مطلوب مرا جویا نیست. سعدی (طیبات). - گم کرده پی، بمعنی پی گم کرده است که کنایه ازبی نشان باشد. (برهان). گم شده ای که پی او به جایی نرسد. (آنندراج). - ، کنایه از کسی است که کاری را چنان کند که دیگری پی به مطلب و مقصد آن کس نبرد. (برهان). به مجاز بر کسی اطلاق کنند که کاری کند که پی به مطلب او برده نشود. (آنندراج). و رجوع به انجمن آرا شود: سلاطین عزلت گدایان حی منازل شناسان گم کرده پی. سعدی (بوستان). - گم کرده دل، کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است: من باری از تو برنتوانم گرفت چشم گم کرده دل هرآینه در جستجو بود. سعدی (طیبات). - گم کرده راه، ضال. گمراه. متحیر. سرگشته. کسی که راه خود را گم کرده است: بدو گفت شاپور کای نیکخواه سخن چند پرسی ز گم کرده راه. فردوسی. بدان تا ترا بردهد دستگاه بدین ترک بدخواه گم کرده راه. فردوسی. جگرخسته گشته ست و گم کرده راه نخواهد که بیند همی رزمگاه. فردوسی. همی گفت کای مرد گم کرده راه نه من خواستم رفته جانت ز شاه. فردوسی. شگفتی تر آن کز میان سپاه یکی ترک بدبخت گم کرده راه. فردوسی. چنین گفت پس پهلوان سپاه بدان لشکر تیز گم کرده راه. فردوسی. گر ایدون که بگشاید این راز شاه بر این مرزبانان گم کرده راه. فردوسی. غمی شد دل پهلوانان ز شاه همه خیره گشتند و گم کرده راه. فردوسی. - گم کرده فرزند، کنایه از مهتر یعقوب علیه السلام. (آنندراج) : یکی پرسید از آن گم کرده فرزند که ای روشن گهر پیر خردمند. سعدی (گلستان)
از دست داده. مفقود: همی گشت بر گرد آن مرغزار که یابد نشانی ز گم کرده یار. فردوسی. بوی پیراهن گم کردۀ خود میشنوم گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم. سعدی (بدایع). دل گم کرده در این شهر نه من میجویم هیچکس نیست که مطلوب مرا جویا نیست. سعدی (طیبات). - گم کرده پی، بمعنی پی گم کرده است که کنایه ازبی نشان باشد. (برهان). گم شده ای که پی او به جایی نرسد. (آنندراج). - ، کنایه از کسی است که کاری را چنان کند که دیگری پی به مطلب و مقصد آن کس نبرد. (برهان). به مجاز بر کسی اطلاق کنند که کاری کند که پی به مطلب او برده نشود. (آنندراج). و رجوع به انجمن آرا شود: سلاطین عزلت گدایان حی منازل شناسان گم کرده پی. سعدی (بوستان). - گم کرده دل، کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است: من باری از تو برنتوانم گرفت چشم گم کرده دل هرآینه در جستجو بود. سعدی (طیبات). - گم کرده راه، ضال. گمراه. متحیر. سرگشته. کسی که راه خود را گم کرده است: بدو گفت شاپور کای نیکخواه سخن چند پرسی ز گم کرده راه. فردوسی. بدان تا ترا بردهد دستگاه بدین ترک بدخواه گم کرده راه. فردوسی. جگرخسته گشته ست و گم کرده راه نخواهد که بیند همی رزمگاه. فردوسی. همی گفت کای مرد گم کرده راه نه من خواستم رفته جانت ز شاه. فردوسی. شگفتی تر آن کز میان سپاه یکی ترک بدبخت گم کرده راه. فردوسی. چنین گفت پس پهلوان سپاه بدان لشکر تیز گم کرده راه. فردوسی. گر ایدون که بگشاید این راز شاه بر این مرزبانان گم کرده راه. فردوسی. غمی شد دل پهلوانان ز شاه همه خیره گشتند و گم کرده راه. فردوسی. - گم کرده فرزند، کنایه از مهتر یعقوب علیه السلام. (آنندراج) : یکی پرسید از آن گم کرده فرزند که ای روشن گهر پیر خردمند. سعدی (گلستان)
منتفخ و بادکرده. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیۀ دم کرده مادۀ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از اینکه مدت کافی برای اشباع آب از مواد مؤثرۀ دارویی گذشت محصول را صاف کرده بکار می برند. (از کتاب درمان شناسی)
منتفخ و بادکرده. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیۀ دم کرده مادۀ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از اینکه مدت کافی برای اشباع آب از مواد مؤثرۀ دارویی گذشت محصول را صاف کرده بکار می برند. (از کتاب درمان شناسی)
دیده شده نگریده، فرمند بر کشیده خدایی، خوشبخت کامکار نگاه کرده شده، مورد توجه و عنایت یکی از اولیای دین واقع شده: همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت - چه روز و چه شب بسم اللهی زیر لب میگفت... توضیح حدیث} هذه الامه مرحومه منظور الیها بین - الامم. {باحتمال بسیار قوی منشا تعبیر} نظر کرده {بوده است. این تعبیر که در فارسی بسیار مستعمل است بمعنی} طرف توجه خداوند {یا} طرف توجه یکی از انبیا یاایمه یا اولیا {مثلا گویند: فلان خانه یا فلان مسجد نظر کرده است هرکس یک آجرش را خراب کند بسال نمیکشد که می میرد. و اشباه ذلک. باری گمان میکنم منشا آن نظایر حدیث فوق باشد، هرکس و هر چیز خوشبخت و غنی: این نیز یکی از عطایای بیشمار آسمانی بکشور نظر کرده آمریکاست
دیده شده نگریده، فرمند بر کشیده خدایی، خوشبخت کامکار نگاه کرده شده، مورد توجه و عنایت یکی از اولیای دین واقع شده: همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت - چه روز و چه شب بسم اللهی زیر لب میگفت... توضیح حدیث} هذه الامه مرحومه منظور الیها بین - الامم. {باحتمال بسیار قوی منشا تعبیر} نظر کرده {بوده است. این تعبیر که در فارسی بسیار مستعمل است بمعنی} طرف توجه خداوند {یا} طرف توجه یکی از انبیا یاایمه یا اولیا {مثلا گویند: فلان خانه یا فلان مسجد نظر کرده است هرکس یک آجرش را خراب کند بسال نمیکشد که می میرد. و اشباه ذلک. باری گمان میکنم منشا آن نظایر حدیث فوق باشد، هرکس و هر چیز خوشبخت و غنی: این نیز یکی از عطایای بیشمار آسمانی بکشور نظر کرده آمریکاست
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان