جدول جو
جدول جو

معنی نم کرده - جستجوی لغت در جدول جو

نم کرده
(یَ دَ / دِ)
مرطوب. آب زده، در تداول، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد، همیشه چند تن در انتظار و به فرمان اویند
لغت نامه دهخدا
نم کرده
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
فرهنگ لغت هوشیار
نم کرده
((نَ کَ دِ))
رطوبت کشیده، اندکی آب زده، رفیقه، معشوقه
تصویری از نم کرده
تصویر نم کرده
فرهنگ فارسی معین
نم کرده
رفیقه، مترس، معشوقه، نشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنم کده
تصویر صنم کده
صنم خانه، بتکده، بتخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
رشد کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
از دست داده، نابود کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(غِ وْ کَ دَ)
به آب ترکردن: تنباکو را به آب نم کردن، خمیر کردن: نم کردن حنا و رنگ و غیره. (یادداشت مؤلف).
- در کسی را نم کردن، کلاه بر سرش گذاشتن. فریبش دادن
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ کُ)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
از دست داده. مفقود:
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم کرده یار.
فردوسی.
بوی پیراهن گم کردۀ خود میشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم.
سعدی (بدایع).
دل گم کرده در این شهر نه من میجویم
هیچکس نیست که مطلوب مرا جویا نیست.
سعدی (طیبات).
- گم کرده پی، بمعنی پی گم کرده است که کنایه ازبی نشان باشد. (برهان). گم شده ای که پی او به جایی نرسد. (آنندراج).
- ، کنایه از کسی است که کاری را چنان کند که دیگری پی به مطلب و مقصد آن کس نبرد. (برهان). به مجاز بر کسی اطلاق کنند که کاری کند که پی به مطلب او برده نشود. (آنندراج). و رجوع به انجمن آرا شود:
سلاطین عزلت گدایان حی
منازل شناسان گم کرده پی.
سعدی (بوستان).
- گم کرده دل، کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است:
من باری از تو برنتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جستجو بود.
سعدی (طیبات).
- گم کرده راه، ضال. گمراه. متحیر. سرگشته. کسی که راه خود را گم کرده است:
بدو گفت شاپور کای نیکخواه
سخن چند پرسی ز گم کرده راه.
فردوسی.
بدان تا ترا بردهد دستگاه
بدین ترک بدخواه گم کرده راه.
فردوسی.
جگرخسته گشته ست و گم کرده راه
نخواهد که بیند همی رزمگاه.
فردوسی.
همی گفت کای مرد گم کرده راه
نه من خواستم رفته جانت ز شاه.
فردوسی.
شگفتی تر آن کز میان سپاه
یکی ترک بدبخت گم کرده راه.
فردوسی.
چنین گفت پس پهلوان سپاه
بدان لشکر تیز گم کرده راه.
فردوسی.
گر ایدون که بگشاید این راز شاه
بر این مرزبانان گم کرده راه.
فردوسی.
غمی شد دل پهلوانان ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه.
فردوسی.
- گم کرده فرزند، کنایه از مهتر یعقوب علیه السلام. (آنندراج) :
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منتفخ و بادکرده. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیۀ دم کرده مادۀ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از اینکه مدت کافی برای اشباع آب از مواد مؤثرۀ دارویی گذشت محصول را صاف کرده بکار می برند. (از کتاب درمان شناسی)
لغت نامه دهخدا
گریخته. رم زده. رم دیده. (آنندراج). رجوع به رم زده و رم دیده شود:
هرچند که بر چشم تو شوخی است مسلم
پیش دل رم کردۀ ما آهوی لنگ است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ / دِ)
خمیده. گوژپشت. (ناظم الاطباء) ، تاکرده. منحنی کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، دولا کرده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ کردن
تصویر نخ کردن
نخ کردن سوزن. نخ راازسوراخ سوزن گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
دیده شده نگریده، فرمند بر کشیده خدایی، خوشبخت کامکار نگاه کرده شده، مورد توجه و عنایت یکی از اولیای دین واقع شده: همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت - چه روز و چه شب بسم اللهی زیر لب میگفت... توضیح حدیث} هذه الامه مرحومه منظور الیها بین - الامم. {باحتمال بسیار قوی منشا تعبیر} نظر کرده {بوده است. این تعبیر که در فارسی بسیار مستعمل است بمعنی} طرف توجه خداوند {یا} طرف توجه یکی از انبیا یاایمه یا اولیا {مثلا گویند: فلان خانه یا فلان مسجد نظر کرده است هرکس یک آجرش را خراب کند بسال نمیکشد که می میرد. و اشباه ذلک. باری گمان میکنم منشا آن نظایر حدیث فوق باشد، هرکس و هر چیز خوشبخت و غنی: این نیز یکی از عطایای بیشمار آسمانی بکشور نظر کرده آمریکاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
روییدن رستن وخشیدن بالودن بالیدن گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم دیده
تصویر نم دیده
چیزی یامحلی که رطوبت بدان رسیده نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده آماسیده پفیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کرده
تصویر زه کرده
کمان چله شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کرده
تصویر آب کرده
گداخته مذاب: قلعی آب کرده، محلول: قند آب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم کردن
تصویر نم کردن
رطوبت رسانیدنکمی آب زدن: (نم کردن تنباکو -2. {تملق گفتنمجیزگفتن، زیر سرگذاشتن رفیقه برای تمتع از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
از دست داده، مفقود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کرده
تصویر رم کرده
گریخته، رم زده، رم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو کردن
تصویر نو کردن
تازه کردن جدید ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
((دَ. کَ دِ))
هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین